فقیری از کنار دکان کباب ی میگذشت. مرد کباب گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت: کجا میروی پول دود کباب را که خورده ای بده. از قضا ملا از آنجا میگذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری میکند و تقاضا مینماید او را رها کنند. ولی مرد کباب میخواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد. ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است میدهم. کباب قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد. ملا پس از رقتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حال که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین میانداخت به مرد کباب گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر. مرد کباب با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟ ملا همان طور که پول ها را بر زمین میانداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان من کسی که دود کباب و بوی آنرا بد و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد. #پول دود کباب
داستان کوتاه کباب ,فقیر ,خورده ,کرده ,کباب ,زمین میانداخت ,خارج کرده منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت تخصصی ساعت مچی اینترنشنال مگ چیره | chire `•.♥ سرزمین رویایی من ♥.•´ فروشگاه اینترنتی خزرمارکت فروشگاه اینترنتی حراجی ها Historical Matters نمایندگی لباس راحتی پولات ییلدیز همه چیز درباره جواهرات